قصبه ای است در ایالت شلسویگ هولشتاین از کشور پروس، (آلمان) و در 97 هزارگزی جنوب شلسویگ و 15 هزارگزی از شمال غربی هامبورگ. کنار نهر منصب بخلیج البه و موسوم به پیناؤ واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
قصبه ای است در ایالت شلسویگ هولشتاین از کشور پروس، (آلمان) و در 97 هزارگزی جنوب شلسویگ و 15 هزارگزی از شمال غربی هامبورگ. کنار نهر منصب بخلیج البه و موسوم به پیناؤ واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان. - پیش مرگ شدن کسی را، برخی او شدن. فدای او شدن. پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن. تصدق او رفتن: الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن
که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان. - پیش مرگ شدن کسی را، برخی او شدن. فدای او شدن. پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن. تصدق او رفتن: الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
گرگ بزادبرآمده. گرگ سالخورده. گرگ کهنسال، اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر: بیامد پس آن بی درفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیرگرگ. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ. فردوسی. بپیش سپاه اندرآمد طورگ که خاقان ورا خواندی پیرگرگ. فردوسی. چو رستم که بد پهلوان بزرگ چو گودرز بینادل آن پیرگرگ. فردوسی. ، دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را: چنین گفت پس با دبیر بزرگ که بگشای لب را تو ای پیرگرگ. فردوسی. چنین گفت پس با دبیر بزرگ که ای مرد بدساز چون پیرگرگ. فردوسی. نخست اندرآمد ز سلم بزرگ ز اسکندر کینه ور پیرگرگ. فردوسی
گرگ بزادبرآمده. گرگ سالخورده. گرگ کهنسال، اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر: بیامد پس آن بی درفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیرگرگ. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ. فردوسی. بپیش سپاه اندرآمد طورگ که خاقان ورا خواندی پیرگرگ. فردوسی. چو رستم که بد پهلوان بزرگ چو گودرز بینادل آن پیرگرگ. فردوسی. ، دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را: چنین گفت پس با دبیر بزرگ که بگشای لب را تو ای پیرگرگ. فردوسی. چنین گفت پس با دبیر بزرگ که ای مرد بدساز چون پیرگرگ. فردوسی. نخست اندرآمد ز سلم بزرگ ز اسکندر کینه ور پیرگرگ. فردوسی